غمگین نپاش بر تنِ دفتر دوات را

گاهی بیا گریز بزن خاطرات را

اصلا بگو؟ کدام دلِ قدر ناشناس

رنجانده است دخترِ خوبِ دهات را

این چشم های نافذ باران گرفته ات

یادم می آورد شبِ خیس قنات را

آن کوچه های خاکی تا پاسِ شب رها

آن شب نشینِ ساده و بی سور و سات را

آن سفره ی همیشگی کاسه های ماست

خیساندنِ مداوم نانِ بیات را

آن دختری که با دو سه تا سکه ی سیاه

می ریخت توی جیبِ لباسش نشاط را ...

شاعر : خانم سپیده مختاری آبکنار


جملات زیبا گیله مرد