شعر های عاشقانه کوتاه
ترسم که تو هم یار وفادار نباشی
عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی
من از غم تو هر روز دوصد بار بمیرم
تو از دل من هیچ خبردار نباشی
***
بی پنجره ای غریبه ای در وهمی
عشق است اگر از آن نداری سهمی
فهمیدن عشق عاشقی می خواهد
یک بزرگ می شوی و می فهمی
***
کاش می شد در سایه ی مژگانت
لحظه ای هر چند کم به تماشای دریای خوشرنگ چشمانت می نشستم
***
نازنین بدون تو دنیا رو باور ندارم
با تو از رمز طلسم قصه ها سر در می آرم
لحظه ی سقوط من دست تو مثل معجزست
شب می ترسه از خودش وقتی می گم دوستت دارم
***
تو را هیچ گاه آرزو نخواهم کرد !
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی
نه با آرزوی من …
***
من مست غم عشقم با خنده خمارم کن
صیاد اگر هستی با بوسه شکارم کن
***
حافظه ام همه چیز را براحتی فراموش می کند
خسته شدم از بس ساییدمش و تو هر بار نمایان تر شدی !
***
نفرین به عشق و عاشقی
نفرین به بخت و سرنوشت
به اون نگاه که عشقتو
تو سرنوشت من نوشت
نفرین به من نفرین به تو
نفرین به عشق من و تو
به ساده بودن منو
به اون دل سیاه تو
***
دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟
وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند
***
دیدم کوچه ی تنگیست که چراغش چشم است
چشم ما گوش بود و عقل ما حرف سرکوچه و بازار
***
چقدر سفت شده است پدال دوچرخه ی دونفره ی عشقمان !
یا من خسته شدم یا به سربالایی رسیدیم
شاید هم تو دیگر رکاب نمی زنی … !
***
آخر قصه ی عشق ما را همان اول لو دادند
همان جایی که گفتند :
یکی بود … یکی نبود …
بابا عاشق...
morteza سلام
بابا فارغ...
تو را هیچ گاه آرزو نخواهم کرد...
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی
نه با آرزوی من....
خیلی قشنگ بودن. ممنون
Morteza سلام
خواهش میکنم
مرسی
دمت گرم داششششششش قشنگ بودن
mortezaسلام
مرسی